بارانِ نور ، تمام حیاط را در آغوش کشیده .

حسن یوسف، به شمعدانی بی گل، چشمک می زند.

و من پشت میز،

 پشت پنجره،

 به گنبدِ یک رنگ، نگاه می کنم ؛

سال هاست آنجا ایستاده و تکان نمی خورد، چقدر بی تفاوت به ما آدم ها خیره شده ،                              اما من می خواهم پرواز کنم، انقدر بالا بروم تا ماشین سبزی فروشی بشود یک نقطه ی کوچک بعد دیگر بال نزنم و سقوط کنم و سقوط کنم تا لبه ی زمین، بعد دوباره جایمان را عوض کنیم و آدم شوم و بیایم این ها را بنویسم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رشته موزه اطلاعات در مورد خريد فلش مموري Jaime Christina مینو رایانه دانلود فيلم هاي برتر شرکت طباصنعت بزرگترین تولیدکننده و صادرکننده دستگاه های آجیل Victoria