مادامی که خراشی عمیق قلبم را تسخیر می کند ، تمام قدرتِ درونی ام برای حیات بخشیدن به قلب شکسته ام، تنها و تنها ، تفکر به عشق بی نهایت مادرم است.
عشقی که سال های سال تنها برای لحظه ای از فرزند دریغ نشد ، عشقی که مادر را از تمام درد ها و رنج ها جدایی می بخشید.
شاید مادر آرامش بخشترین نیرویی است که خداوند آن را به فرزندان آدم عطا فرمود .
اما هنگامی که اشک های سوزان مادرم را دیدم، اشک هایی که تنها ، بـر روی سنگِ سردی میریخت،
سنگی که مادرش را در آغوش خاک کرده بود.
آنجا بود که دریافتم همچنان که مادر آرامشی بی نهایت است از دست دادنش بُرّان ترین خنجری است که خداوند آفریده است.
اما او تنها برای فرزند نمی سوزد ، مادر سال ها پیش غم های پدرش را با لطافت دستانش تسکین می بخشید و حالا باید از درد هایش برای سنگِ قبرِ سخت بگوید.
هنگامی که می اندیشم زمانی مادرم را از دست خواهم داد زخمِ آینده را حس می کنم. و به خدای خودم گلایه می کنم که چرا با من چنین خواهی کرد
درباره این سایت